سه گام بیش نمانده که یلدا به تاراج برود
این همه طنازی از کف هستی برود
هر که یار ودلبر برگزید خوشش باد
وآنکه این کار نتوانست در انکار بماند
قلب بی یار به چه امیدی در استقبال یلدا میگذرد
غم را رها کن
تنهایی را جا بگذار .
جامه ی بی وفایی و ناامیدی را بدر .
برای خویشتن مهری نو فراهم نما.
روزگار در انتظار لیلی ومجنونی تازه هست
تا نوای عاشقانه شان را در شام های زمستانی نجوا کند.
مجنون من
لیلی ات در سراپرده ی انارهای سرخ و آتشین
در کرشمه های قهوه های قجر فال تو را میخواند
اسماعیل هایم را در پاییز قربانی کردم
شاهنامه را به فصل آخر تحریر رساندم
و حال .
حافظی کوچک در دست دارم
ودلارام روزهای بی قرارم شده .
ماه من .
رویای محبوب من
بی حضورت
تمام شب های لیلی یلداست
درباره این سایت